ای باران تو دیگر چرا بی وفا شده ای؟ و باز دلتنگ تو هستم ای باران بی وفا ! ای باران مدتی است که دیگر بر این تن خسته ام نمیباری ، و هوای ما را نداری . ای تنها سر پناه من در لحظه های تنهایی هایم تو دیگر چرا بی وفا شده ای. چرا دیگر با باریدنت مرا آرام نمیکنی . مدتی است که دیگر در کوچه های دلتنگی قدم نمیزنم و در کنج اتاق تنها به آسمان نگاه می اندازم تا ابری شود ، اما آسمان مدتی است که آرام آرام است و باز به انتظار تو نشسته ام ای باران بی وفا! ای تنها سر پناه من در لحظه های دلتنگی ببار که من نیز بغض غریبی در گلویم نشسته است و دلم میخواهد همراه با تو ببارم. و باز ببار ای تنها سر پناه من در کوچه های دلتنگی. ببار که دلم برای صدایت ، راه رفتن در زیر قطره های پر محبتت تنگ شده است. ببار که من جز تو هیچ سرپناهی را ندارم که در زیر آن به این سرنوشت بی مروت بیندیشم. و باز مدتی است که دیگر نمیباری ، تو دیگر چرا بی وفا شده ای! ای باران ببار و با قطره های پر از مهرت بر این تن خسته و پر از گرد و غبار بی محبتی ها جانی تازه ببخش. یک عالمه درد دل و دلتنگی در دلم دارم ، و باز ببار تا در زیر قطره هایت درد دل هایم را به تو بگویم. ای باران تو یکی بیا و بی وفا نباش و لااقل هوای ما را داشته باش.
Design By : Pichak |